شهر عشق
* عاشقانه *
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل نوشته و آدرس love-city07.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





میگذرد لحظه ها ، لحظه های بی تو بودن ، ثانیه هایی که خیلی کند میگذرد !

دلم میخواهد لحظه ها و ثانیه ها تند تر از همیشه سپری شوند و

لحظه ای که روزها آرزوی آن را داشتم فرا رسد...

لحظه دیدار ، یک لحظه رویایی و فراموش نشدنی...

نفسی تازه ، دلی عاشقتر از همیشه و آرزویی که به حقیقت پیوسته است...

میشمارم تک تک ثانیه ها را ، مینشینم به انتظار طلوعی دیگر

و حسرت روزهای لبخند و شادی را میکشم !

به امید دیدن تو ، به امید رسیدن به تو و به امید بودن تو در کنارم زنده ام ...

با رفتنت مطمئن باش که من نیز خواهم رفت !

تو به سوی خوشبختی ، من به سوی دنیایی دیگر !

میگذرد لحظه های عاشقی ، لحظه هایی که با دوری همراه هست و با فاصله هم صداست !

سردتر از همیشه ، روزهایی بی عاطفه تر از گذشته!

کاش خزان بی عاطفه دلم به پایان رسد..

و بار دیگر خورشید طلوعی دوباره در آسمان ابری و دلگرفته دلم داشته باشد....

به انتظار خورشید و به انتظار لحظه دیدارت خواهم نشست ای بهترینم! 

[ چهار شنبه 20 ارديبهشت 1398برچسب:, ] [ 15:49 ] [ * علی* ]

مثل یک مهتاب در آسمان تاریک قلبم نشستی و قلب مرا پر از نور محبت و   عشق خودت کردی....


مثل یک قناری در باغ سوخته قلبم نشستی و با صدای آواز دلنشینت قلب  
مرا دیوانه آن احساس پاکت کردی......


مثل لیلی قصه ها آمدی و مرا مجنون خودت کردی. آری تو مرا عاشق خودت کردی  
تو مرا گرفتار خودت کردی.......

 
آمدی و مرا با رویاهای عاشقانه ات همسفر کردی ، مرا با خود به دشت

آرزوها بردی   و تمام آرزوهایم را زنده کردی ، دلم را پر از امید و دلگرمی

کردی ، مرا در این دنیای   عاشقی دربه در کردی ! 


مثل یک شبنم بر روی چشمانم نشستی و مثل اشک یک عاشق بر روی گونه ام   سرازیر شدی .....  




تو که آمدی درهای قلبم را طلسم کردم و بالای درگاه آن نوشتم ورود ممنوع!


قلب تو را در آنجا اسیر کردم ، اسیر محبت و عشق خودم کردم !


در این خانه دل سرخ تو را با خون عشق و هوای دوست داشتنم زنده

نگه خواهم   داشت و با احساس پاکم درد دلهای عاشقانه ام را هر

شب در گوشت زمزمه خواهم   کرد عزیزم....

 
کاری میکنم که دیگر لحظه ای ، حتی لحظه ای از این خانه سرخ خسته و دلسرد   نشوی ، به عشق من وفادار باشی و مرا از ته قلبت دوست داشته باشی عزیزم....


از تمام دار این دنیا تنها همین قلب سرخ را دارم و اینک آن را با احساسی پر از عشق


به تو تقدیم کرده ام و دلم میخواهد تو نیز با احساسی پاکتر به آن وفادار باشی   عزیزم...


عزیزم من نیز میخواهم به همگان بگویم که دوستت دارم.....


قلم سرخ زندگی را برمیدارم به سوی قلب مهربانت می آیم و بالای

درگاه آن   مینوسسم که : یکی را دوست میدارم تا دیگر کسی وارد آنجا

نشود آن لحظه است   که قلبت تنهای تنها برای من است و من نیز

تنهای تنها برای تو می باشم   عزیزم........... 


 

[ چهار شنبه 20 ارديبهشت 1398برچسب:, ] [ 14:31 ] [ * علی* ]



روزی روزگاری عاشقی در گوشه ای نشسته و غم گرفته بود……



از یار و یاورش دور بود و غمی بالاتر از غم عاشقی در دل داشت ….



در حالی که اشک میریخت و هق هق دلتنگی به سر میداد



قاصدکی بر روی دستان اون نشست….. گویا از سوی کسی آمده بود……



قاصدکی که انگار شبنمی بر روی آن نشسته بود…..



شبنمی که بوی اشک میداد ، بوی عاشقی میداد و در نگاه آن شبنمی که



بر روی قاصدک نشسته بود چشمان خیس یارش نمایان بود……….



عاشق دلتنگ تر شد و بغض گلویش را گرفت ….. قاصدک را با دستانش گرفت



و با آن درد دل هایش را سر داد و بر آن بوسه ای زد



و در جواب با نفسی از اعماق وجودش قاصدک را فرستاد...



اما قاصدک پرپر شد ، شکسته شد و از ادامه سفر بازماند…….



سنگینی اشکهای عاشق بر روی قاصدک مانع سفر کردن او شد.....



تمام درد دل ها بر باد رفت و تمام اشکهای عاشق نیز بر زمین ریخت …..



عاشق از دلتنگی شکسته شد و معشوق نیز در آن سوی دنیا



همچنان منتظر قاصدک ماند تا از این انتظار تلخ پر پر شد....

 

[ چهار شنبه 20 ارديبهشت 1398برچسب:, ] [ 13:43 ] [ * علی* ]

این سوی زندگی من و تو هستیم و آن سوی دیگر سرنوشت!

این سو دستها در دست هم است و آن سو عاقبت این عشق!

به راستی آخر این داستان چگونه است ؟ تلخ یا شیرین؟

سهم من و تو جدایی است یا برابر است با تولد زندگی مان؟

چه زیباست لحظه ای که من به سهم خویش رسیده باشم و تو نیز به آرزوی خود!

چه زیباست لحظه ای که سرنوشت با دسته گلی سرخ به استقبال ما خواهد آمد !

چه تلخ است لحظه جدایی ما و چه غم انگیز است لحظه خداحافظی ما!

این سوی زندگی ما در تب و تاب یک دیدار می باشیم ...

و آن سوی زندگی یک علامت سوال در آخر قصه من و تو دیده می شود!

آیا ما به هم میرسیم یا نمیرسیم؟ سرانجام این داستان به کجا ختم خواهد شد؟

ای سرنوشت تودیگر سر به سر این دل بی طاقت ما نگذار و بگذار بعد از این همه غم و غصه

و اینهمه انتظار به آنچه که میخواهیم برسیم و عاقبت همدیگر را در آغوش خود بفشاریم!

این سوی زندگی دو چشم خیس است و یک دنیا آرزو در دل ،

آن سوی زندگی یک سرنوشت است و یک عالم بی خیالی!

ما را رها کن از این انتظار تلخ ای سرنوشت!

این داستان عاشقی مان را میتوان در قصه ها نوشت ...

داستانی برای عاشقان ، برای انان که میخواهند عشق را تجربه کنند...

و بدانند یک عاشق چرا مجنون است و یک معشوق را گریان است!

آری سرنوشت آنها همین است !!!

 

من عاشق تو هستم و فقط از خدا ترا میخواهم و دیگر هیچ.

 

یا باتو زندگی میکنم و یا بی تو از دنیا میروم همین و بس.



غم و غصه در لحظه های عاشقی و آخر سر یا خوشحالی یا گریه و زاری! 

[ سه شنبه 19 ارديبهشت 1398برچسب:, ] [ 18:39 ] [ * علی* ]

راه دشواری تا پایان زندگی مانده است ، راهی که مقصدش رو به خدا است …

راهی که باید صبر کرد باید انتظار کشید تا به پایان آن رسید…

از آغاز زندگی ام تنهایی در این راه به زندگی ام ادامه می دادم ، تنهایی بدون هیچ یار و یاوری …

آنگاه در بین راه فرشته ای را دیدم که عاشق آن شدم …

دیگر تنها نبودم دیگر احساس تنهایی نمی کردم چون هم یاری داشتم و هم یاوری…

غم و غصه های عاشقی به سراغم آمد … همچنان او همسفرم ماند…

بدون او دیگر نمی توانستم به آن راه پر پیچ و خم زندگی ادامه بدهم…

دستهای گرمش را گرفتم و با او عهد بستم که تا پایان راه زندگی با او باشم…

او همسفرم شد ، همسفری که هیچگاه از او جدا نخواهم شد…

بیا و تا آخر راه با من باش ای همسفر عشق

بیا و از سختی ها و از حادثه های زندگی در این راه سبقت بگیریم…

بیا و با همین پاهای پر توانمان تا آخر راه بدون توقف حرکت کنیم…

تنها باید به پایان راه نگاه کنیم و هدف ما بهم رسیدنمان باشد…

پایان این راه مرگ است ، یا با بهم رسیدنمان یا بدون اینکه بهم برسیم…!

بیا ای همسفر عشق ما آنهایی باشیم که بهم میرسیم و بعد از دنیا وداع میگوییم…

سفر پر از حادثه ای در پیش داریم ، سفری که شاید ما را از هم جدا کند…

ما مسافران شهر عشق هستیم ، مقصدمان شهر عشق است …

شهر عشق گلباران خواهد شد اگر ما به آنجا برسیم…

همه ساکنان شهر عشق منتظر ما می باشند...

و با دسته گلهای زیبا و نگاه های پر از امید به استقبال ما خواهند آمد…

ای همسفر عشق در این سفر پر حادثه دستت را از من جدا نکن...

با یکرنگی و یکدلی و صداقت به راهت ادامه بده ...

توکل به خدا کن تا با کمک خداوند به سلامت به شهر عشق برسیم

تا در آنجا بتوانیم همدیگر را در آغوش هم بگیریم…
 

[ سه شنبه 19 ارديبهشت 1398برچسب:, ] [ 17:30 ] [ * علی* ]

نمیدانم ابراز عاشقی غیر از آنکه به آن که دوستش داری وفادار باشی و صادق ، چگونه است اما میدانم که من عاشق ترینم....



نمی دانم چگونه باید با آنکه دوستش داری بمانی ، بمانی و مجنون هم بمانی ،
مجنون تر از یک عاشق دیوانه ولی میدانم که من مجنون ترینم.


نمی دانم اشک ریختن از غم دلتنگی و غصه دوری چگونه است و چگونه باید برای  
آنکه دوستش داری دلتنگ شوی اما میدانم که من دلتنگترینم.



نمیدانم قلبی که عاشق است چگونه باید اثبات کند که عاشق است، و یا دلی که در  
گرو دلی دیگر است چگونه باید از آن مهمان نوازی کند اما میدانم که من خوشبخترینم...

 

نمی دانم که آیا می دانی بعد از تو من شکسته ترینم ؟


آری بدان که بعد از تو من بدبخت ترینم.....


نمی دانم چگونه باید با تو باشم ، چگونه باید راز دلت را بیابم ، و چگونه باید لحظه های  
عاشقی را سپری کنم اما بدان که من داناترینم...


نمی دانم که آیا میدانی بعد از سفر کردنت ، همه لحظه های زندگی من سرد و بی
حوصله می شود ؟ آری بدان که من در آن زمان تنهاترینم....   

[ سه شنبه 19 ارديبهشت 1398برچسب:, ] [ 15:22 ] [ * علی* ]

اگر میبینی حال خودم نیستم و در خود شکسته ام بدان که عاشقم....

اگر میبینی ساکتم ، آرامم و بی خیال بدان که عاشقم....

اگر میبینی در گوشه ای نشسته ام ، چشم به آسمان دوخته ام و ستاره ها

را می شمارم بدان که عاشقم....

اگر میبینی در کناره پنجره ای نشسته ام و به صدای آواز مرغ

عشق گوش میکنم بدان که عاشقم....

اگر میبینی همیشه حال و هوایم ابری و چشمانم بارانی است بدان که عاشقم....

اگر میبینی هنگام دعا کردن دستهایم را به سوی آسمان برده ام

و با چشمان خیس حرفهایی را زیر لب زمزمه میکنم بدان که عاشقم...

اگر میبینی همیشه سر به زیرم ، همیشه در فکر فرو رفته ام بدان که عاشقم....

اگر میبینی گل های باغچه را یکی یکی می چینم و دسته میکنم

و با لبی خندان ترانه زندگی را میخوانم بدان که عاشقم....

اگر روزی دیدی دیگر در این دنیا نیستم بدان که.....

اگر میبینی حال خودم نیستم و در خود شکسته ام بدان که عاشقم....


اگر میبینی در گوشه ای نشسته ام ، چشم به آسمان دوخته ام و ستاره ها

را می شمارم بدان که عاشقم....

اگر میبینی در کناره پنجره ای نشسته ام و به صدای آواز مرغ

عشق گوش میکنم بدان که عاشقم....

اگر میبینی همیشه حال و هوایم ابری و چشمانم بارانی است بدان که عاشقم....

اگر میبینی هنگام دعا کردن دستهایم را به سوی آسمان برده ام

و با چشمان خیس حرفهایی را زیر لب زمزمه میکنم بدان که عاشقم...

اگر میبینی همیشه سر به زیرم ، همیشه در فکر فرو رفته ام بدان که عاشقم....

اگر میبینی گل های باغچه را یکی یکی می چینم و دسته میکنم

و با لبی خندان ترانه زندگی را میخوانم بدان که عاشقم....

اگر روزی دیدی دیگر در این دنیا نیستم بدان که..... 

از عشق تو مرده ام .

[ سه شنبه 19 ارديبهشت 1398برچسب:, ] [ 15:8 ] [ * علی* ]

عزیزم این قلب کوچکم تنها برای تو می تپد !

این چشمهای بی گناهم برای تو اشک می ریزند و این تن خسته ام به عشق تو زنده است....

به قلب کوچک و گویا شکسته ام عشق بورز که برای تو می تپد.....

خون عاشقی را با محبت هایت در رگهای خشکم بریز و به من جانی تازه ببخش .....

مرا نوازش کن ٬ مرا آرام کن ٬ بیا و به من بگو که مرا دوست میداری ٬

اگر بارها گفته ای باز تکرار کن عزیزم....

مرا از دلتنگی هایم رها کن و همیشه در کنارم باش تا دیگر چشمهایم بهانه تو را نگیرند !

به عشق تو زنده ام ٬ به امید تو نفس می کشم ٬ اگر روزی بخواهی عشق و امیدم

را از من بگیری دیگر مجالی برای زندگی نخواهد بود!

عزیزم تو تنها آرزوی منی ٬ با من بمان ٬عاشقتر از همیشه نیز بمان تا من

نیز به تنها آرزویم که رسیدن به تو می باشد برسم....

در دریای زندگی به عشق تو روبروی امواج خشمگین دریا ایستاده ام ٬ تو که نباشی

در این دریا غرق خواهم شد ٬پس بیا و قایق نجات من باش عزیزم ٬

و مرا در برابر امواج بی محبتی ها و تنهایی ها

نجات بده و تنها سر پناه برای من باش....

در راه رسیدن به تو خیلی سختی ها را کشیدم ٬ از همه کس

و و همه چیز گذشتم تا با تو بمانمو دیگر نمیخواهم تویی که به سختی

به دست آورده ام ٬ به آسانی و در یک لحظه مثل

عشق های پوچ این زمانه از دست بدهم!

عزیزم از تمام دار و ندارم در این دنیا تنها یک قلب کوچک را دارم که در سینه ام به عشق تو

میتپد .... با آن باش ٬ همیشه و همیشه با عطر نفسهایت ٬ خون عاشقی ات کاری کن

قلبم که تنهای تنها برای تو هست به عشق و به امید تو تا ابد بتپد!

قلبم را نشکن که اگر اینبار شکست ٬ شیشه عمر من نیز شکسته خواهد شد....

عزیزم این قلب کوچکم تنهای تنها برای تو میتپد و من عاشق نیز تنها به عشق تو زنده ام..... 

بدان که عاشقانه دوستت دارم.....

[ سه شنبه 19 ارديبهشت 1398برچسب:, ] [ 14:48 ] [ * علی* ]

چه گرمایی دارد این آتش عشق تو ، قلب مرا می سوزاند!

 

چه آتش فروزانی دارد این عشق تو ، و چه گرمایی دارد این احساس پر از مهر تو!

چه لذتی دارد سوختن در آتش عشق تو ، مرا عاشقتر میکند!

چه زیباست خاکستر شدن از گرمای عشق تو و چه نورانی

است شعله های آتش این قلب سرخ تو!

بسوزان مرا ، انقدر با شعله هایت مرا بسوزان تا خاکستر شوم 

هر ذره از شعله های آتش عشقت برایم
شیرین است 

زیرا از ذره ذره آن محبت و عشق می بارد .....

می سوزم در این آتش عشقت ، می سازم با این لحظه ها و می نازم به این پاکی و صداقتت.....

افتخار میکنم به تو ، به این قلب آتشین تو و به این رنگ زیبای شعله های سوزناک و پر از مهرت!

به شمع خاموش دلم گرمای عشق دادی تا روش شود و صحنه دلم را نورانی کند!

فصل سرد احساسم را با گرمای عشقت تبدیل به مرداد داغ عاشقی کردی....

بسوزان مرا ، بسوزان تا مثل شمع آب شوم ، مثل پروانه

بسوزم و مثل یک عاشق دلسوخته مجنون شوم.....

می سوزم در عشقت و عاشقتر میشوم ای یار من....
 


[ شنبه 16 ارديبهشت 1398برچسب:, ] [ 19:31 ] [ * علی* ]

بنام یگانه ساقی میکده محبت  

به نام بالاترین و بهترین عشق

به نام پاکترین و جاودانه ترین عشق

 

 

به نام خداوند بخشنده و مهربان

 

گاهی وقتها قلب یک انسان پر از رازهای نهفته است.

 

گاهی وقتها قلب یک انسان پر از درد دلهایی است

 

  که به زبان آوردنش سخت است.

 

و اینجاست که قلم و کاغذ بهترین همدل برای ما هستند.


 

من نیز درد دلم را بی پرده و ساده مینویسم .

 

مینویسم تا همه ساده بخوانند و ساده درک کنند.

 

مینویسم . . . برای تو . . . در لحظاتی که اتاقم  


پر شده از نگاه گرم چشمانت . . .   

آن نگاه بی کران آبی که حتی در مقابلش از

 

دست میرفت  تمام وسعت دریایی که غرق میشد

در بی کران آبی چشمانت

وقتی دربیابان تنهایی بدنبال گل خوشبوی

 

دوستی میگشتم ناگهان تورایافتم توراکه

 

وجودت موجی ازعظمت دریابود

 

آه!چشمانت رابازبگذار  تادرخانقاه چشمانت

سجاده پهن کنم ونماز عشق بگذارم

 

برای من عشق تنها یک معنا دارد ، برای من عشق

تنها یک رنگ دارد

برای من عشق به معنای آرامش است ،

رنگ آبی رنگیست آرام و زیبا!

 

به پاس اینکه فراموشت نخواهم کرد فراموشم نکن

 
 
 

[ شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:, ] [ 16:15 ] [ * علی* ]
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
درباره وبلاگ

به * شهر عشق * خوش آمدید. امیدوارم لحظات خوشی داشته باشید. خوشحال میشم بعد خوندن مطالبم نظرات محترمتون رو بدونم. در ضمن مایل بودید میتونید عضو بشید
آرشیو مطالب
امکانات وب

ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 44
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 45
بازدید ماه : 218
بازدید کل : 2352
تعداد مطالب : 40
تعداد نظرات : 44
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


.




استخاره آنلاین با قرآن کریم


تعبیر خواب آنلاین


فال حافظ


فال امروز


فال انبیاء

فال انبیاء


..

.



آپلود نامحدود عکس و فایل

آپلود عکس

 

/p